با ذوق لبخند میزنم شال رو با شال خودم جابجا میکنم اصلا نگاه نمیکنه و بی توجه به نگاه منتظر من پا میشه این توی ذوق زدنها و رو ندادنها عادتشه عادت نه جزئی از پارساست. پارسای ۲۸ ساله که از ۱۸ سالگی توی بازار بوده و شم كاسبی و صد البته رگ خواب دخترها و زنها رو از خودشونم بهتر بلده کجا؟ و یاسمین ۲۰ ساله که از دخترای هم سن خودش هم چند پله عقب تره پاستوریزه تر و استریلیزه تره کجا؟! . میره انتهای سالن از پشت رگال ها سرک می کشم چیزی معلوم نیست. صدای پارسا میاد که عصبی کمی بالا رفته .
وقتی بهت میگم مرتب کردی نگو مرتب کردم. این چیه؟
نیم خیز میشم پارسا به دسته از جینها رو از قفسه بیرون میکشه و پرت می کنه رو پیشخون .
بعد از سایز ۲۹ سایز ۳۳ باید باشه؟
مهتاب عقب وایساده و سر به زیره …
: خانوم ببخشید؟
از صدایی که از کنار گوشم میاد به ضرب میپرم پیرمردی سینی قهوه رو می ذاره رو میز پارسا میاد این سمت.
– چقدر می شه؟
تومن زیپ کیفم رو باز میکنم پول رو بدم
لازم نکرده شما دست تو