سردرد چشمهام رو اسیر کرد و پلکهام بعد از ساعت ها خستگی
بر روی هم افتاد…
با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم نگاهی به اطرافم کردم تازه موقیعتم یادم اومد چشمه ی اشکم جوشید سریع در رو باز کردم نگاهی به خانم کردم و آروم سلامی گفتم با تعجب سری تکون داد.
آره دیگه زندگیم تعجب داره
خواستم از کنارش رد بشم ولی بعد ایستادم و پرسیدم
خانم اینجا کجاست؟
نمی دونست دختری که به راننده تاکسی میگه به اندازه ی پنج تومن از ترمینال دورم کن از کجا باید بدونه حالا کجاست؟ زن هنوز هم متعجب بود یعنی توی این شهر به این بزرگی فقط من فراری بودم
که این طوری نگاهم میکرد؟
ناصر خسرو دخترم
لبخند زورکی زدم و آروم گفتم
مرسی
بعد از دستشویی ها دور شدم و موهای وز شده ام رو زیر شال فرستادم چند نفری توی پارک بودن اما نه برای ورزش صبحگاهی انگار اینها شیفت شب برای کوفت کشیدن بودن ولی اسمش رو آوردم چه قدر دلم هوسش رو کرد چقدر دلم همین حالا میخواد گیج به افرادی که نزدیکم بودن نگاه کردم یک پیرمرد در حال