با صدای ماکان که گفت
همین جاست رسیدیم
از عالم فکر و خیال خارج شدم و حواسم رفت به جایی که ماکان ماشین رو نگه داشته بود.
از ماشین پیاده شدم عجب خونه شیکی بود دهنم باز موند
ماکان جلو جلو به راه افتاد.
ببند دهنت رو مگس نره توی دهنت انگاری از خونه خوشت اومده که این طوری دهنت باز مونده این خونه مال بابای دانیه خیلی خر پوله
و با این حرف در خونه رو باز کرد و با هم رفتیم داخل توی راهروی ورودی خونه بودیم که پسری با چهره خندون و قد بلند جلومون ظاهر شد از اون جایی که قیافش بر اساس تعریفای ماکان معمولی بود و لبخند به لب داشت حدس زدم باید سپهر باشه آخه ماکان گفت دانی اخلاق درستی نداره
سپهر در حالی که دستش رو به سمت من دراز کرده بود گفت
سلام تو باید آرمین باشی دوست ماکان من سپهرم خوشحالم از آشناییت به جمع ما خوش اومدی.
و بعد دستم رو کشید و همین باعث شد برم تو بغلش وای داشتم توی بغلش با این هیکلش له می شدم به زور خودمو کشیدم عقب و گفتم
سلام مرسی بله درسته من ،آرمینم خوش وقتم از آشنایت امیدوارم بتونم همخونه خوبی براتون باشم.
سپهر – حتما همین جوریه که میگی فقط چرا تو انقدر ریزه میزه و ظریفی داداش؟
ماکان – اولا سپهر خان برو کنار بذار بیایم تو بعد تحقیقاتت رو انجام بده ثانیا، این داداش آرمین ما به هیکلش خیلی حساسه پس مراقب باش در مورد هیکلش چی میگی
سپهر با شنیدن حرفای ماکان دستاشو برد بالا و با یه لحن بامزه ای گفت