هر چند که به خاطر برف و فاصله زیادم خوب نمی تونستم تشخیصش بدم ولی به نظر می اومد خودش باشه که آروم گفتم
– خیله خب.. قطع کن انگار رسیدم
صداش جدی شد و گفت:
آترا جان. حواست و جمع کنیا خودت که شاهدی با چه فلاکتی این آدرس و گیر آوردیم. یادت نره که این خبر چقدر برامون مهمه و چقدر می تونه تو ارتقا و جلب توجه بهمون کمک کنه فیلم و عکسم فراموش نکن از هرچیز و هر کسی که دیدی
خسته از حرفهایی که برای صد هزارمین بار داشت تکرارشون میکرد لب زدم
– خیله خب باشه دیگه تا فيها خالدونم اهمیت این مسئله رو فهمید منم که تا حالا کوتاهی نکردم کردم؟
– نه عزیز دلم همیشه کارت بدون نقص بوده ولی این یه کم فرق داره
فرقش تو پر خطر بودنش هم هستا.. توصیه و نصیحت دیگه ای احیاناً نمی خوای بکنی؟
متلکم و گرفت که سریع گفت
دیگه گفتن نداره خودت که میدونی جونت از همه چیز برام مهم تره اولویت خودتم باید همین باشه هرجا احساس خطر کردی نمون. کار و شغلمون جایگاه دومه
تو دلم یه «آره جون عمه ات بارش کردم و جواب دادم
– خیله خب.. قطع کن.. خبرت می کنم
مواظب خودت باش.. فعلاً!
نفسی گرفتم و بعد از دوباره بالا کشیدن شال گردن تا زیر چشمای سرما زده ام. قدم هام و محکم تر برداشتم به سمت مکانی که هرچی بهش نزدیک تر می شدم بیشتر به این باور می رسیدم که درست اومدم